این پست رو یه دوست عزیز برام فرستاده بودن که حیف اومد شماها نخونید به نظرم خیلی زیباست.
ای وطن مرا در آغوشت آرام بگزار
تا در شعله خویش اندکی بیفروزم
چونان شب پره
در کشتزاران جاودانه تو
وسایه ام را بر دیوارهای ستبر تو ترسیم کنم:
یادگار عشق
من بار دیگر از تو شعله ور می شوم یاران دیروز در بیابان های سردرگم غربت به افسردگانی بدل شدند شاید
آنانی که نیمه جان در اعماق روانم سرگردانند ومن بیهوده می کوشم که آنها را کاملا از یاد ببرم.
به به. چه دوست خوش سلیقه ای تو داری و چه بابای باحال و خوش ذوقی ،من....
کارت سر سمندیه خیلی باحال بوده. خوشحالم کیف میکنی....
بله دیگه شما که از این دوستا ندارید که......
چاکرتم...به افتخار گرفته شدن حال سمندیه هورااااااااااااااااااا
خیلی شعر زیبایی بود
واقعا هم زیباست